مجبور کردن، تحت فشار قرار دادن، قطعی کردن، به نتیجه رسیدن، تکلیف چیزی را معلوم کردن، نهایی کردن، تحکیم کردن
We need to nail down the details of the project.
باید جزئیات طرح را قطعی کنیم.
Let's nail down a time and place for our dinner plan.
بیایید زمان و مکان برنامهی شاممان را معلوم کنیم.
با میخ محکم کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The windows of the deserted house had been nailed down.
پنجرههای خانهی متروکه با میخ بسته شده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «nail down» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/nail-down